مولانا و هوش مصنوعی

Rumi and AI

 

مولانا و هوش مصنوعی

هوش مصنوعی، این پدیده مدرن که رفته‌رفته بر تمامی شئون زندگی بشر سایه افکنده، ضمن داشتن نکات ویژه ارزشمند و غیر قابل انکار، از نگاه معرفت جویانه، دارای کم و کاستی هایست که به شکل اجمالی به آن خواهم پرداخت.
***
انسان که روزگاری میهمان خوان گسترده‌ی معنا بود، اینک در اسارت طعام‌های مصنوعیِ لذت‌های گذرا گرفتار آمده، چنانکه نَفَسِ او از عطر حقیقت تهی شده و دلش در ازدحامِ بی‌قراری‌های زودگذر سرگردان است.
شناخت حقیقت، وحدت با خدا، و تجربه‌های مستقیم روحانی خارج از محدوده فناوری هوش مصنوعی است، چه، برای رسیدن به مرحله معرفت و آگاهی، نیاز به خودآگاهی و تجربه‌های روحانی است که فراتر از داده‌ها و الگوریتم‌ها قرار دارد.
درست است که هوش مصنوعی می‌تواند ابزارهای مفیدی برای تجزیه و تحلیل و حل مسائل پیچیده را فراهم کند، اما این ابزارها نمی‌توانند به انسان‌ها در درک عمیق‌تری از معنای زندگی، هدف وجود و اتصال به جهان معنوی کمک کنند.
اساسا در عرفان، مسیر به سمت حقیقت از درون و از طریق تجربه‌های شخصی و شهودی است، نه از طریق داده‌های بیرونی یا فرایندهای محاسباتی.
***
دانش، اگر چراغ راه نباشد، جز سایه‌ای سرگردان بر دیوار وهم نیست و جوینده راه حق نیز، کسب علم را نه برای انباشتن الفاظ، که برای نوشیدن از زلال حقیقت و گام برداشتن در وادی طریقت می جوید.
علم بواقع، نردبان عروج است و سالک، اگر در پی اتصال به حقیقت و لقای دوست نباشد، در سراب دانایی اسیر خواهد شد و نمی تواند با دریای علم الهی پیوند خورد.
سیر و سلوک، عبور از حجاب‌ها و دریدن پرده‌های وهم است، سفری که سالک در آن، نه با محاسبات سردِ عقلِ مصنوعی، بلکه با سوزِ دل و جذبه‌ی عشق، به حقیقت می‌رسد. چنانکه مولانا می فرماید.
علم تقلیدی وبال جان ماست //عاریه‌ست و ما نشسته کان ماست
زین خرد جاهل همی باید شدن // دست در دیوانگی باید زدن
بنابراین هوش مصنوعی، هرچند در محاسبه‌ی اعداد چیره‌دست است، اما زبان دل را نمی‌فهمد و از اشک عاشق و آهِ معشوق بی‌خبر است. شعر می سراید اما سوز دل “بابا طاهر” را ندارد . او را نه شوق معرفت است و نه اشتیاق وصال؛ همچون آینه‌ای است که نقش‌ها را بازمی‌تاباند، اما خود او را از آن بهره ای نیست.
بنابراین راه حقیقت را نه با محاسبه، که با دلِ آگاه و جانِ مشتاق باید پیمود؛ و این، میراثی است که جز به اهل درد نمی‌رسد. به قول خواجه شیراز:
«با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی»
حقیقت همچون خورشیدی است که اگرچه ابرهای وهم بر آن سایه افکنند، اما از فروغ بازنمی‌ایستد و رسالت انسان آگاه نیز این که با تیغِ بیداری، پرده‌های وهم را بدرد و از زنجیرهای خیال برهد تا در زلالِ حضور، طعم آزادی را بچشد.
و آیا نه این است که عشقِ حقیقی، تنها در دل‌های آزاد خانه می‌کند؟ پس چگونه می‌توان از هوشِ بی‌جان و مصنوعی، رسالتی را طلبید که جز با نورِ اشراق و جذبه‌ی عشق، ممکن نیست به بار آید؟
اراداتمند – بابک صفوت
Translate »