
ژینا امینی
در آخرین روزهای تابستان ۱۴۰۱، «ژینا امینی»، همراه با خانوادهاش از سقز به تهران سفر کرد. تهران بزرگ پایتختی است که در یک قرن و نیم گذشته سرمایهها را از تولیداتی که در اقصی نقاط ایران صورت میگیرد به سمت خود کشانده و بزرگ و بزرگتر شده است؛ از شمال برجهایش را بر سینهکش کوهستان البرز بنا کرده و مهاجرانی را که در پی یافتن شغل یا ممر درآمدی شهر و دیار خویش را ترک کردهاند تا کوههای غربی، دشتهای شرقی و خاک شورهزده جنوب اسکان داده است. ژینا در میان زرق و برق خیابانهای پرتردد و پردود پایتخت، چهرهای خشن را تجربه میکند: «گشت ارشاد.»
او ساعت ۶ عصر سهشنبه۲۲شهریور در منطقه بالای شهر پایتخت، خوب درمییابد که چقدر غریب است. هنگامی که بههمراه برادرش از ایستگاه مترو «حقانی» بیرون میآید، دور از انتظارش، توسط ماموران گشت ارشاد دستگیر میشود. او یک مانتوی گشاد ساده و بلند به تن و شالی بر سر داشت و البته مضطرب از آن بود که در این شهر غریب، چه کسی به یاریاش خواهد آمد. رو به ماموران میگوید: «ما در این شهر غریبیم.» اعتراض برادرش به دستگیری ژینا کارساز نمیشود و ماموران به او میگویند که خواهرش را برای ساعتی به بازداشتگاه میبرند تا برایش «کلاس توجیهی» برگزار کنند. ژینا اما هرگز از این «کلاس توجیهی» بیرون نمیآید.
فردای آن روز، خبری در کنار تیتر اخبار سیاسی و اقتصادی توجه همه را جلب میکند، دختر ۲۲ساله کُرد با نام شناسنامهای «مهسا امینی»، در بازداشتگاه «پلیس امنیت اخلاقی» تهران بزرگ بیهوش شد و به بیمارستان «کسری» انتقال یافت.
گزارشهای تکمیلی پس از واکنش سریع و گسترده فعالان حقوق زنان، حقوقبشر و روزنامهنگاران به سرعت پیگیری شد. در کمتر از دو روز، وضعیت وخیم ژینا به دغدغه عمومی مردم بدل شد تا عاقبت در ۲۵شهریور، خبری هولناک خشم عمومی را برانگیخت. مهسا امینی براثر ضربات ماموران گشت ارشاد به سرش و شدتیافتن جراحات، شکستگی جمجمه و مرگ مغزی، پس از سه روز بستریبودن، درگذشت.
این خبر ناگوار در کمترین زمان جامعه خشمگین ایران را به خیابانها آورد. گروهی از معترضان تهرانی با پیشتازی زنان به بیمارستان کسری رفتند. در فضای مجازی هشتگ «مهسا_امینی»، در کنار انبوهی از بیان اعتراض و دادخواهی، ترند جهانی شد.
بر روی سنگ مزارش کسی به زبان کُردی نوشت: «ژینا جان، تو نمیمیری، نام تو رمز میشود» و البته نام او رمز قیامی بزرگ علیه نظام جمهوری اسلامی شد. قیامی گسترده که، با شعار مشهور بین کنشگران کُرد، یعنی «ژن، ژیان، ئازادی»، «زن، زندگی، آزادی» و با پیشتازی زنان، سراسر ایران را به خروش آورد.
شعار این قیام که خود به جنبشی فراگیر بدل شد، بیانگر خواستهایی بود که تمام نارضایتیها، خیزشها، اعتصابات و کنشگریهای چهل و اندی سال پیش از خود را زیر لوای خویش میآورد. زن، زندگی، آزادی، شعار مختص به جنبش زنان و مطالبات برابریخواهانه نبود. این شعار تنها حکومت اسلامی در ایران را هدف قرار نمیداد، بلکه دست به ریشههایی تنومند و کهنتر از نابرابری، ستمگری، دیگرستیزی و روابط ضد انسانی، مرگطلب و سرکوبگر آزادی میبرد. از اینرو، دیگر جنبشهای مدنی و سیاسی، فارغ از اختلافات یا تضاد منافع، به این خیزش عظیم پیوستند، خیزشی که برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران، سازماندهندگان، پیشبرندگان و پیوندزنندگان آن به دیگر جنبشها زنان و دختران جوانی بودند که نسل دههی هشتادی خوانده میشدند. موج اعتراضات همراه با ابتکارات بیشمار جوانان انقلابی اکثر نقاط ایران را در برگرفت. در خارج از کشور نیز، کنشگرانی که سالها در تبعید فعالیت میکردند بهسرعت به حمایت از این قیام سراسری برخاستند. اینبار خیل عظیمی از مهاجران ایرانی که پیشتر کمتر به فعالیت سیاسی میپرداختند، به تجمعهای خارج از کشور پیوستند. قیام سراسری در ایران نام «انقلاب مهسا» یا «انقلاب ژینا» به خود گرفت و جامعه جهانی را وادار به واکنش و حمایت کرد.
در ایران اما، این صدای بلند و خیزش سراسری، با سرکوب همهجانبه حکومت پاسخ گرفت. حکومت اسلامی انواع نیروهای مسلح و حتی لباسشخصیهای «آتشبهاختیار» را برای سرکوب مردم در خیابانها، دانشگاهها، مدارس، زندانها، مجتمعها، محلهها و حتی خانهها گسیل کرد و شمار جانباختگان روزبهروز بیشتر شد.
«سارینا اسماعیلزاده»، «نیکا شاکرمی»، «حدیث نجفی» و «آیلار حقی»، ازجمله زنان و دختران معترضی بودند که جانباختن آنان زیر حمله مسلحانهی نیروهای حکومتی بازتاب گستردهای داشت و نام هر یک، خود رمز ادامه مبارزه شد.
در کنار این زنان، مردان نیز به میدان آمدند و شمار بسیاری از جانباختگان را تشکیل دادند، مردانی که شعار «زن، زندگی، آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» را در کنار زنان سر دادند و برای رسیدن به برابری و آزادی جان باختند.
سرکوب گسترده حکومتی از گاز اشکآور، باتون، تیرهای ساچمهای تا گلولههای سربی، لگد، کتک و بازداشت، تا شکنجه جسمی و روانی در زندانها، تجاوز و تعدی به بازداشتشدگان و صدور احکام سنگین و اعدام که بهسرعت هم اجرا شد، نمایشی کمتر دیده شده از خشونت دولتی و سرکوب حکومتی را در برابر چشمان جهانیان به نظاره گذاشت.
تا پایان دی، نام بیش از ۶۰۰ تن از جانباختگان ثبت شد و آمار حاکی از بازداشت هزاران نفر، ازجمله دهها کنشگر مدنی بود که تازه از زندان آزاد شده بودند.
جنبش زن، زندگی، آزادی در زمان تحریر این کتاب همچنان به اشکال مختلف و از سوی گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی در مناطق مختلف ایران ازجمله بلوچستان، کردستان و آذربایجان غربی در جریان است.
بسیاری از تحلیلگران معتقدند این جنبش «انقلابی» است؛ زیرا دست به ریشه برده، جمعیت کثیری از مردم را با خود همراه کرده و از همه مهمتر، گفتمانی جدید از برابری جنسی و جنسیتی را به دغدغه شبانهروزی جامعه مدنی ایران بدل کرده است.