
به بهانه زادروز استاد فرهنگ فرّهی
فرهنگ فرهی:
چطور روزنامه نگار و برنامه ساز رادیو، تلویزیون شدم
رهروم ره می سپارم سالهاست
کار من جز رفتن پیوسته نیست
گرچه از این رنج ناکامم هنوز
جز دلی پرتاب و پائی خسته نیست
***
وین عجب تر در دل رنجور من
ره نیابد ظلمت حرمان هنوز
زنده است آن شمع جادوی امید
روشن است آن شور بی پایان هنوز
***
کیستم؟ جوینده ای فرسوده پای
زاد راهم شوق و امید و نیاز
آشنایی، نی و مقصد ناپدید
فرصتی کوتاه و راهی بس دراز
می گدازد جانم از درد طلب
آتشی دارم درون استخوان
در سکوت شام و در غوغای روز
در میان جمع و دور از مردمان
نقل از مجله جوانان – 19 ژانویه 2018
هفت، هشت ساله بودم و سال دوم دبستان که هر بعد از ظهر که بر می گشتم یکسره به تالار بزرگ آپارتمان (مهمانخانه) می رفتم که کتابخانه ی پدرم بود ودورتا دور قفسه های کتاب بود وهمان لحظه ها که من از مدرسه باز می گشتم او هم از خواب کوتاه نیمروزی بیدار می شد و بر دشکچه ای می نشست و دورتادورش کتاب بود. سه شنبه ها هم طرف های عصر دوستان نزدیک و همدل و همدم او برای گپ و گفت، مهمانش می شدند راجع به مسایل روز گفتگو می کردند و شعر می خواندند و درباره کتاب های تازه چاپ حرف می زدند و دم غروب سفره ای پهن می شد و نان و پنیر و سبزی و ماست و خیار و یکی دو نوع کوکو یا کتلت و ودکایی بود، بزرگتر که شدم پدرم مهمانانش را به من که دردانه اش بودم معرفی کرد و چون این دیدارها سالها ادامه یافت، نام بعضی ها در ذهن من ماند: ملک الشعراء بهار( که می خواست از مشهد به مجلس شورا برود و پدرم یاری اش می کرد وکیل نشد اما وزیر فرهنگ شد اما پدرم درگذشته بود و حیف) و دکتر رضازاده شفق بود و رشید یاسمی، جلال تهرانی و دو سه تای دیگر که نامشان یادم نیست. پدرم شاهنامه ای به من داد که تصویرهای رنگینش را ببینم و به من می گفت و هر روز هم تکرار می کرد که این شاهنامه با خط خوش نوشته شده در اولین فرصت که سواد خواندن پیدا کردی بخوانش و من به راهنمایی پدرم با کتاب بزرگ و بزرگتر شدم و کلمه ها برای من احترام انگیزند اما راستش را بخواهید برای من مقدس شد به این دلیل وقتی به دبیرستان رفتم، دبیرستان 15 بهمن که مواجه شد تصمیم وزارت فرهنگ و به دبیرستان ما ابلاغ شد که دو ماه دیگر در خردادماه 1324 مسابقه ای بین دبیرستان ها در تالار فرهنگ برگزار میشود و به سه روزنامه دیواری دانش آموزان لوح افتخار داده خواهد شد. من انشاهایم را با شور و شوقی می نوشتم که هر بار با تشویق معلم انشاء و دیکته روبرو می شد و ….
http://www.javanan.com/2018-01-17-19-46-23-2