
دكتر اميد مجد؛
نوروز ۹۳ به تاجیکستان رفتم. آنجا تنها جائیست که انسان احساس ایرانی بودن می کند حتی بیشتر از خود ایران! از لحظه ورود به فرودگاه دوشنبه که این بیت حافظ را بر آن نوشته اند.
رواق منظر چشم من آشیانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست این حس شروع می شود
زبان زیبای فارسی با تلفظ کهن خراسانی اندیشه را تا دوردست های دوران سامانیان واپس میبرد با آن لغات فراموش شده کهن دری و پهلوی. وارد شهر که می شوم تمام کوچه ها و خیابانها با اسامی ایران باستان نامگذاری شده و تندیس های خیام و پسر سینا و رودکی و فردوسی و …. همه جا به چشم می خورد. واحد پولشان سامانی است که ناخودآگاه شکوه شاهنامه را در دل متجلی می کند.
نام های زنان گیسو فروهشته آنها ، با آن لباس های شاد و رنگی و پوشیده ، اینهاست: دلربا، دلکش، دلبر، فرنگیس ،مشک افشان،گیسو سیاه،… نام مردانشان سیاوش و ایرج و فریدون و فرهاد…. همه شهر به سبک ایران باستان غرق سرور و آواز ، رامشگری و خنیاگری است و در تقویمشان سیزده ماه سال را عزا پر نکرده است!!
. پیش از نوروز همه مردم در کوی و برزن می نوازند و می رقصند. روز اول نوروز در مکان بزرگی به نام نوروزگاه که به شیوه تخت جمشید آراسته شده جمع می شوند و هزاران هزار انسان دست افشان و پایکوبان شادی می کنند.
مکان های جغرافیایی کشورشان برای اهل ادبیات و تاریخ نام های رویائی است: جیحون و بدخشان و خجند و… حتی مکان هایی که جزء تاجیکستان نیستند ولی وقتی در آن فضا قرار میگیری نامشان فرایاد می آید خوارزم و بخارا و سمرقند ذهن را به هرسویی می کشانند. فاصله ده ساعته دوشنبه تا نزدیکترین ساحل فرارودان را با شوقی کودکانه طی میکنم و در ذهنم گذر کیخسرو از جیحون و تیر آرش و تسلیم شدن سیاوش که میگفت:
یکی کشوری جویم اندر جهان که نامم ز کاووس ماند نهان ز خوی بد او سخن نشنوم ز پیکار او یک زمان بغنوم و نبرد جلال الدین با همه تلخ و شیرینشن مرور می شود. دوست دارم به فرارودان بزنم و نهنگی هم سربر آرد و شعر مولوی را تجسم بخشد:
چه دانستم که این سودا مرا زینسان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون چه دانستم که گردابی مرا ناگاه برباید چو کشتیم دراندازد میان قلزم پرخون زند موجی بدان کشتی که تخته تخته بشکافد که هر تخته فروریزدز گردشهای گوناگون نهنگی هم برآرد سرخورد آن آب دریا را چنان دریای بی پایان شود بی آب چون هامون..
. نوروز ۹۳ در تاجیکستان نوروزی رویائی بود ابتدا اندوه میخوردم که چرا این تکه از بدنه ایران جدا شده ولی بعدا اندیشیدم همان بهتر که جزء ایران نیست تا حداقل بر روی این کره خاکی که روزگاری چهل و چهار صد سرزمینهایش زیر پای پادشاهی داریوش بود ، زمین کوچکی باقی مانده باشد که رنگ و روی ایرانی بخود گرفته.
با درک درست تر و منطقی تری از دین ، بر گور مردگان عرب نوحه نخوانند و فرق نوزادانشان را بیاد علی اصغر نشکافند و نام خیابانهایش حجر بن عدی و عمار یاسر نباشد و برگهای تقویم کشورشان با نام ام البنین و ابوذر ورق نخورد . کشورشان را دستاربندان تندرو که دوست دارند مملکت را با مفاتیح الجنان و حلیه المتقین اداره کنند به گروگان نگرفته باشد.از در و دیوارش نوحه و روضه نبارد و مداحانش بر صدر ننشینند و قدر نبینند به امید روزی که ملک دارا از تصرف ضحاکیان بدرآید و بار دیگر جشن و شادی و سرور لبریزش کند.
به نقل از دکتر امید مجد