
پوران
نوشته :مسعود احمدی نژاد
بعد از کودتا ، شاه ایران ، تهران را به تیمور بختیار سپرد و به دستور آمریکاییان او را رییس ساواک تازه تاسیس کرد.
بعد از کودتا،تیمورروزها شکنجه
یاران مصدق وافسران حزب توده در برنامه کارش بودوغروب هم
زیباروی خواننده،کنارش بود !
طبق اسناد منتشر شده ساواک، قبلن هم زن زیبای سرهنگ یمینی را ، از شوهرش جدا کرده!
شکایتِ یمینی هم به جایی نرسید. دادستان تهران دست آخرگفت:
مشکل از خانم های خودتان است !
درحقیقت زورش به بختیار نمیرسید!
اگر تیمور،این حرکت را زمانِ رضا شاه میکرد، پوستش را میکند!
رییس شهربانی رضاشاه، سرپاس مختاری موسیقی دان بوده که 90 سال پیش امنیت در تهران برقرارکرد وشرایطی بوجود آوردکه قمر، در سالن برای مردم بخواند و برخی شبها خودش برای او ویولن نواخت.
عباس شاپوری نوازنده و آهنگساز عاشقِ صادق، که زندگی مشترک خود را با پوران شروع کرده بود و شاهکار هنری خلق میکرد،موسیقی رارها کرد!
تکدرختی، شاهکارشاپوری وپوران آهنگ برترِآن سالهابا شعر نواب صفا،روحِ یکدوره تاریخی را بیان میکند.حکایت مظلومیت وبی کسی مصدق است!
شاپوری ده آهنگ دیگر برای پوران
ساخت
تیمور بختیار، ضربه بزرگی به خانواده موسیقی زد!
پوران به مناسبت های خاص،برای بعضی ژنرال های عیاش باید می خواندوآخرشب هم برای تیمور!
از آن سو شاپوری افسرده وغمگین با این همه استعداد درآهنگسازی
دنیای هنر را رها کردوتن به پستویی در دکان ساز فروشی میدان تجریش داد!
شاه هم حریف تیموربختیارنشد!تااینکه آمریکایی ها پایه وابستگی شاه را محکم کردند و گفتند :
تیمور را از خود دور کن که شما را دور میزند!
باسازمانهای جاسوسی آمریکا در تماس است! و فکر کودتا در سر دارد!
سال 39 در عراق، تیمور بختیار را از بین بردند وپورانِ
بیچاره هم آزاد شد!
تیمورِ مغرور را جمع کردند و پوران با روشن زاده ازدواح کردو
عباس درفراق می سوخت!
عباس شاپوری و مجید وفادار بهترین شاگردهای رضا محجوبی که هر دو نوازنده و آهنگسازان برجسته بودند:
وفادار برای داریوش رفیعی وپوران آهنگهای زیادی ساخت:
عید اومد بهار اومد را برای پوران ساخت که از سال 40 زینت بخش سفرهای هفت سین شد.
سال 67وقتی پوران سرطان گرفت، از خارج کشور به ایران آمد و ناامید به معالجه خود ادامه داد.
چند شب مهمان پرویز یاحقی بود.
به نقل از دوستی که با پرویز دوست بود و رفت و آمد داشت :
پوران عذاب می کشید و شبی با ویلون پرویز به سختی خواند
و برای عباس ، اشک می ریخت !
خوب می دانست که این سالها، شاپوری چه کشیده !
به پرویز گفت:
این روزهای آخر عمر درخواستی ازت دارم !!
عباس را بیار ببینمش تا نمُردم !
شبی حالش خراب شدودر
بیمارستان دی بستری شد.با عجز
والتماس به پرویز گفت ؛ برای یک ساعت هم که شده ،
عباس را بیار !
چندروز بعد،همراه
پرویز و همایون خرم رفتیم سراغ ِعباس !
هنوز در پستو بود اما از وضع پوران خبر داشت !!
تا گفتیم سلام ؛
گفت : سلام ، میدونم برای چی اومدید ؛ نمیام!
شروع کرد به گریه و روزگارش را در این سالهای سخت مرور کرد و اشک ریخت!
حدود 35 سال تنهایی و گوشه نشینی و بدبختی و هجران و ..
بعد از دو ساعت التماس های پرویز و خرم ؛ که گفتند :
پزشکش گفته ؛ چند روز دیگر بیشتر زنده نیست و…
شاپوری گفت : نمیام بزار با همان چهره تو خاطرم بمونه .!! نمیتونم با این حال ببینمش !
هنوز عاشقشم !!
و هی میگفت : تیمورِ نامرد
به سختی، لباسهایش را تنش کردیم وعقب ماشین وسط خرم و پرویز، نشست!
در بین راه لرزش عجیبی دردستش ایجاد شد که صدایش را در حین رانندگی، میشنیدم و التماس پرویز می کرد که مرا برگردانید!
حدود9شب به بیمارستان
رسیدیم.
پرستارها،دورمان را گرفتند. پرویز با سوپر وایزر هماهنگ کرده بود که ماجرا از چه قرار است !
پوران دراتاق شیک وتک تخته ای بود.
در را که باز کردیم ؛ صحنه ای بوجود آمد که ای کاش فیلم
می گرفتیم!
نه تنها هر دو گریه کردند، که پرستارهاهم گریه میکردند!
چند دقیقه دست ِپوران گریه کنان به سمت عباس دراز بود و عباس از یک قدمی در نمی توانست، جلو برود!
صحنه ای رمانتیک و تراژیک که فقط صدای گریه شنیده می شد!
بعد از چند دقیقه پوران گفت :
عباس اومدی!
پرویز و مهندس خرم دو طرف عباس را گرفتند و به زور عباس را کشاندند به سمت تخت !!
پوران دست عباس را گرفت وبه سمت خود کشاندوبوسیدش!
اشک همه سرازیر شد!
پرویز به همه اشاره کرد که اتاق را ترک کنیم ودر را از پشت قفل کرد.
سکوت عجیبی در راهرو حاکم بود، 20 نفری منتظر!
صدایی هم از اتاق بلند نمی شد!
سوپروایزر گفت :
آقای یاحقی ؛ نکنه هر دو سکته کرده باشند!
اجازه بدید در را باز کنیم!
به هرحال قبول کرد و صحنه ای رمانتیک تر دیدیم.
هر دو در بغل هم اشک می ریختند وهمدیگررامی بوسیدند!
صورت هردو قرمزوپُرازاشک! پرستارهای بخش های دیگر هم آمده بودند!
همه گریه میکردند!
حریف نمیشدیم عباس را از بیمارستان ببریم!
میگفت :
میخوابم پیش ِ او
پرستار گفت :
باید داروهاشه بخوره و بخوابه!
استرس پوران ، زیاد شده بود و بیماری در آن لحظات شدت گرفته بود که به سختی حرف میزد!
عباس اصرار می کرد که بمانم و پرستارها میگفتند:
فایده نداره !
تا ساعت 12ماندیم
خسته و ناامید ، عباس را بُردیم خانه پرویز!
در بین راه فقط اشک می ریخت !
من و خرم جدا شدیم.
چند روز بعد ، پوران فوت کرد و در امامزاده یحیی کرج، مراسم خاکسپاری را با صدای ناله که نه ؛ ضجه های عباس ، تمام کردیم !!
پوران متولد 1312
و فکر کنم شاپوری 1305
چند سال بعد هم شاپوری به رحمت خدا رفت. روحشان شاد.